«ساقی بیا، که یار ز رخ پرده برگرفت»


------
گفت‌ و گو با دکتر علی فردوسی، کاشف قدیمی‌ترین نسخه غزلیات حافظ
«ساقی بیا، که یار ز رخ پرده برگرفت»

قدیمی‌ترین نسخه‌ی غزلیات حافظ در کتابخانه بادلیان دانشگاه آکسفورد توسط دکتر علی فردوسی کشف شد.

دکتر علی فردوسی که سال‌هاست در دانشگاه‌های کالیفرنیا (‌لس آنجلس و برکلی) توکیو و... مشغول تدریس و پژوهش بوده، هم اکنون استاد و مدیر گروه تاریخ در دانشگاه نتردام کالیفرنیا است.

دکتر علی فردوسی پس از نزدیک به ربع قرن تحقیق و پژوهش، چندی قبل موفق به کشف نسخه قدیمی غزلیات حافظ شد که قرار است روز دوشنبه در تهران این کتاب رونمایی شود. انتشارات دیبایه به مدیریت شهرداد میرزایی انتشار این کتاب را برعهده دارد که به‌زودی در دسترس علاقمندان قرار خواهد داد.

با دکتر علی فردوسی که هم اینک در آمریکا به سر می‌برد، ‌تلفنی گفت و گو کردم و سوالاتی پیرامون چگونگی کشف این نسخه و مسائل مربوط به آن مطرح کردم.

زمانی که می‌خواستم متن این گفت‌وگو را پیاده کنم، دنبال یک جمله یا کلمه‌ی گویا بودم که بالای متن به عنوان تیتر بیاورم، در لحظه به‌این فکر کردم که از خودِ حضرت حافظ بپرسم، دیوان را که باز کردم اولین مصرعی که به چشمم خورد این بود: «ساقی بیا، که یار ز رخ پرده برگرفت»



جناب دکتر فردوسی لطفاً درباره‌ی کشف نسخه‌ی قدیمی غزلیات حافظ برایمان بگویید.

کشف شدن‌اش خیلی ساده و کاملاً تصادفی بود. یعنی واقعیت این بود که یکی دو سال پیش برای کنفرانسی به «آکسفورد» رفته بودم در آن‌جا یکی دوساعت وقت داشتم و چون می‌دانستم کتابخانه بادلیان نسخه‌های قدیمی فارسی دارد، چند کتاب از قبل در نظر داشتم که نگاهی به آن‌ها بکنم.


دکتر علی فردوسی، استاد و مدیر گروه تاریخ دانشگاه نتردام کالیفرنیا

به کتابخانه مراجعه کردم و دست برقضا وقتی از کتابدار خواهش کردم کتابی برای من بیاورد، اولین کتابی که داد، همین کتاب بود. یک کتاب کوچک در قطع ِ آلبومی که اشعار گوناگونی در آن بود. به مجرد این‌که کتاب را باز کردم دیدم بیشتر شعرهایی که در این دفتر وارد شده ،شعرهای حافظ و جلاالدین عضد یزدی است.

نکته‌ی دیگری که بلافاصله توجه‌ام را جلب کرد این بود که بالای هر کدام از این غزل‌ها، به گونه‌ای از آن شخص نام برده بود که معلوم بود شخص زنده است یا فوت کرده. اما حافظ را طوری نام برده بود که مشخص بود هنوز زنده است، یعنی برای او طلب سلامتی کرده بود، طلب موفقیت و اوقات خوش کرده بود، در صورتی که برای عضدالدین یزدی، طلب مغفرت و آمرزش و برای قبرش طلب نور کرده بود و این نوع عنوان‌ها.

تعجب کردم، گفتم احتمالاً این باید بعد از مرگ عضد باشد و قبل از درگذشت حافظ.

این را بگویم که من سال‌هاست که روی تاریخ عصر مغول و به‌خصوص قرن هشتم هجری، معادل قرن چهارهم میلادی، در منطقه کار می‌کنم، یعنی یکی از کارهایی که من همیشه می‌کردم این بود که هر چه کتاب و دست‌نوشته‌ای در این زمینه در کتابخانه‌های دنیا هست، سعی می‌کنم بروم و بخوانم ببینم چه بوده و چه نبوده.

یکی از دلایلش ‌این‌ است که عصر حافظ،عصر مهمی است. شاید یک دلیل دیگرش این‌ است که آن صد سال از سقوط ایلخانی مغول تا یورش‌های بعدی امیرتیمور، این صد سال ِ ویژه‌ای در تاریخ ایران است. یعنی ده حکومت در گوشه و کنار این سرزمین دارند حکومت می‌کنند و از نظر ادبی هم عصر درخشانی است، دوران بسیار سختی هم هست، یعنی همان عصری است که بیماری طاعون همه دنیا را گرفته، و من خیلی به مطالعه درباره آن عصر علاقه دارم.

این کتاب را هم از آن بابت دنبال‌اش بودم، اصلاً دنبال پیدا کردن دیوان حافظ یا شعرهایی که مربوط به زمان حافظ باشد، به خاطر این‌که دنبال حافظ باشم، نبودم.

این کتاب چند سال است که در کتابخانه بادلیان موجود بوده؟

حداقل دویست سال. این‌ها جزو کتاب‌هایی است متعلق آقایی به نام کلارک در اواخر قرن هجدهم، یعنی حدود سال‌های ١٧٩٢ در منطقه‌ی ما بوده. او تعداد زیادی کتاب خریداری کرده و به انگلستان برده است. قبل از فوت ایشان، فکر می‌کنم سال ١٨٠٩ میلادی، این کتاب‌ها در کتابخانه بادلیان ثبت شده است، یعنی مدتی قبل از آن به کتابخانه بادلیان تقدیم شده، بنابراین بگوییم دویست سال.

عمده تفاوت این نسخه با نسخه‌های موجود چیست؟

عمده تفاوت‌اش این است که همان‌طور که گفتید این کتاب مجموعه‌ای از غزلیات حافظ است که در زمان خود ِحافظ ثبت شده. ما تا حالا چنین مجموعه‌ای نداشتیم.

من برخورد کرده بودم به یک بیت، یک غزل، حتی دوغزل، ولی مجموعه بزرگی از شعرهای حافظ نداشتیم. دیگر این‌که یک سری سوال‌ها ما قبلاً داشتیم که این مجموعه به ما کمک کرده که به آن‌ها جواب بدهیم، یعنی بحثی بوده که آیا حافظ در سال هفتصد و نود یک هجری درگذشته یا در هفتصدو نود و دو؟

با پیدا کردن این کتاب معلوم می شود که احتمالاً حافظ، ماه اول سال هفت‌صد و نود و دو هجری یعنی ماه محرم هفت صد و نود و دو هجری زنده بوده و احتمال دارد که همان موقع‌ها در بستر بیماری هم بوده باشد. برای این که در یک جاهایی توی عنوان این غزل‌ها از کسی صحبت می‌شود که هنوز به خاک سپرده نشده، ولی ممکن است مشرف به مرگ باشد. بنابراین این کمک مستندی می‌تواند باشد.

نکته‌ی جالب دیگر این‌که این روایت‌هایی که در عصر خود ِ حافظ داریم با هیچ‌کدام از نسخه‌‌های کهنی که ما تا به حال پیدا کردیم که قدیمی‌ترین‌شان هشتصد و سه هجری بوده، یعنی یازده سال بعد از درگذشت حافظ؛ با آن‌ها یکی نیست. من با خیلی از این‌ها مقایسه کردم یعنی با تعداد زیادی از آن‌ها که در ده‌ بیست سال بعد از مرگ حافظ نوشته شدند، مقایسه کردم، شکلِِ هیچ‌کدام از آن‌ها نیست. تک تک‌شان و حتی اگر مجموعه‌ی آن‌ها را هم سر ِهم کنیم، باز می‌بینیم نمی‌توانیم بگوییم کپی است. یک نوع تلفیقی هست از آن‌ها، و بنابراین ویژه است.

نکته سوم و مهم ‌به ‌نظر من این است که، کسی که شعرها را وارد می‌کرده، شخصی بوده به نام «علاء مرندی»، این آقای علاء مرندی یکی از شعرها را دوبار روایت کرده و آگاهانه هم این‌کار را کرده یعنی یک‌جوری به ما گفته که روایت‌های گوناگون و متعدد شعرهای حافظ، در زمان خود ِ حافظ موجود بوده، یعنی امری نیست که بعدها به خاطر اشتباه نسخه‌نویس‌ها اتفاق افتاده باشد. این است که حتماً می‌شود از این به بعد با اعتماد گفت.

نکته دیگری هم که براین مبنی می‌توانیم بگوییم این است که این نظریه که به عقیده من تا حدی نظریه درستی هست که حافظ شعرهاش را دستکاری می‌کرده، در زمانی که زندگی می‌کرده و برای همین ما روایت‌های گوناگون داریم. فکر می‌کنم حالا ما می‌توانیم یک نظریه دیگر هم به آن اضافه کنیم و آن هم نظریه‌ای که می‌توانیم به آن بگوییم «نظریه اجرایی شعر»، آن‌زمان که مثل حالا نبوده که‌ آدم ناشر داشته باشد، کتاب را بدهد ناشر‌‌ منتشر کند. بیشتر شعرهای حافظ حالت اجرایی داشته، یعنی در جاهای مختلف اجرا می‌شده.


خود حافظ ممکن است امروز در این محفل شعرش را بخواند، فردا در یک جای دیگر. به نظر می‌آید که در جاهای گوناگونی که شعرش را اجرا می‌کرده به مناسبت موقعیت، جا و مکان و حضار، خودش اندکی در شعرش دستکاری می‌کرده که آن را تا حد زیادی، با آن وضعیت جور کند. بنابراین انداختن بعضی از مصرع‌ها یا عوض کردن بعضی از بیت‌ها یا عوض کردن بعضی از واژه‌گان یا عوض کردن ترتیب بیت‌ها، هر بار یک روایت جدیدی از غزل به ما می‌دهد که در رابطه با یک موقعیت ویژه‌ای اجرا شده. فکر می‌کنم این نسخه کمک می‌کند که ما این‌ را بهتر بفهمیم.

این نسخه فرسوده نبود؟

خوشبختانه نه، خیلی کم بود، سعادتی که من داشتم و فکر می‌کنم از این پس سعادتی است که همه ما خواهیم داشت این بوده که چون موقعی که من خواستم کپی این نسخه را از کتابخانه بادلیان بگیرم،‌ چون در آکسفورد نبودم، مطمئن‌ترین و ارزان‌ترین شکل نسخه این بود که آن را به شکل دیجیتال بفرستند و آن‌ها هم این کار را برای من کردند.

من تا آن موقع متوجه نشده بودم. چون قبلاً که نسخه‌های خطی پیدا کرده بودم و نتوانسته بودم خودش را قرض بگیرم، همین‌جور کپی معمولی کاغذی از آن گرفته بودم و این‌دفعه چون کپی دیجیتال برایم آمد متوجه شدم با این امکاناتی که هست، مثل امکان فتوشاپ، روی این نسخه دیجیتال خیلی کارها می‌شود کرد.

شما می‌توانید این نسخه را بچرخانید، بزرگ کنید، کوچک کنید، رنگ متن را عوض کنید، می‌توانید تمیزش کنید. این اجازه را داد که حتی جاهایی که کمی ناخوانا بود، قابل خواندن بشود، ‌طوری که ‌فکر نمی‌کنم ‌حتی یک کلمه در آن مجموعه باشد که من نتوانسته باشم بخوانم.

نسخه، هم خوب نگهداری شده بود. یعنی کاغذ فرسودگی عجیب و غریب نداشت، نمی‌دانم دیده‌اید در بعضی از این نوع نسخه‌ها، کِرم به کاغذ‌ می‌افتد و سوراخ سوراخ است و یا آب روی آن ریخته و رطوبت باعث شده قارچ ِ کاغذ به آن بیفتد و فرسوده و خراب و لکه‌دار‌شان می‌کند.

متاسفانه خیلی از این نسخه‌ها دچار این آفت هستند، ولی این نسخه بسیار تمیز نگه‌داشته شده بود. فقط ظاهراً احتمال دارد فقط یک بار شیرازه‌ی این کتاب از هم پاشیده شده بود و دوباره کتاب را صحافی کرده بودند، البته صفحه‌ها را عقب و جلو صحافی کرده بودند.

با توجه به نوع چرم و شعرهای کوتاهی کنار ِمتن نوشته شده بود، من حدس می‌زنم در وسط‌های دوران صفویه صحافی شده بود. ولی در مجموع خوب مانده بود البته فکر می کنم چون همین به هم پاشیدن شیرازه‌ی کتاب و این‌که از نو صحافی شده بود شاید برای کسانی که با دقت به کتاب نگاه نکرده بودند یا مثل من این حضور ذهن را نداشتند، متوجه نمی‌شدند. چون من بیست و پنج سال از زندگی‌ام را وقف فهمیدن آن کردم و بارها و بارها حافظ خوانده‌ام و حتی در دانشگاه «برکلی» درس داده‌ام، در نتیجه حضور ذهن داشتم.

با شعرهای جلال عضد یزدی هم آشنا بودم و خیلی هم شعرهاش را دوست دارم و فکر می‌کنم از نظر روح، جلال و حافظ شاید نزدیک‌ترین شاعرانی هستند که ما در آن دوران، می‌توانیم در زبان فارسی پیدا کنیم.

‌نکته جالب این‌که این دو هم‌شهری هستند، در شیراز و مدتی در یک دربار بودند و البته ظاهراً جلال جوان‌مرگ شده برای این‌که بعد از اواسط سال‌های هفتصد و چهل هجری هیچ خبری از او نیست.

ظاهراً با حافظ هم‌سن و سال بوده‌اند. ولی آن زمان که حافظ یک جوان بیست‌ و هشت‌ نه ساله است، جلال عضد هم، بیست و هشت‌ نه ساله است. ‌ظاهراً هر دوشان از یک نوع جهان‌بینی برخوردارند، رابطه‌شان با طبیعت، رابطه‌شان با بزم با خواندن، شعر با دنیایی که می‌خواهند، خیلی شبیه به هم است.

من فکر می‌کنم‌ آقای مرندی این دو را کنار هم گذاشته، یعنی آمده شاعرانی را که شبیه هم بوده‌اند یکی را در این ستون و دیگری را در ستون دیگر گذاشته است. مثلاً سعدی را با هُمام تبریزی که ما می‌دانیم هم‌عصر بودند و احتمالاً با هم مکاتبه‌ای و حتی رو در رو و شفاهی رابطه داشتند،‌ این‌ها را کنار هم گذاشته است.

اوحدی مراغه‌ای را با نزاری قهستانی کنار هم گذاشته، حافظ و جلال عضد را کنار هم گذاشته و این برای من خیلی جالب بود و من فکر می‌کنم «علا» این کار را آگاهانه انجام داده است.

احساس شما از این‌که این نسخه توسط شخص شما کشف شده، چیست؟

چند روز قبل یکی از دوستانم به من گفت چطور شد که قسمت تو بود این کتاب را پیدا کنی؟ من گفتم، ما به هرحال چه اعتقادات دینی داشته باشیم، چه نداشته باشیم، چه اعتقادات معنوی داشته باشیم، چه نداشته باشیم، چه اعتقادات‌مان اسلامی باشد و چه نباشد؛ یکی از ویژه‌گی‌های حافظ این است‌که از هر روحیه‌ای برخوردار باشیم، حتی آدم‌هایی که مطمئن‌ام هیچ اعتقادی به ماوراءالطبیعه، به خدا، به آخرت ندارند، با حافظ فال می‌گیرند.

یعنی این عجیب و غریب است که یک متنی در ادبیات ما هست که جدا از اعتقادات مذهبی‌ ِ ما، همه را یک‌جوری در مقابل خودش را وادار به یک نوع باورهایی می‌کند که هر چقدر هم شیمی‌دان باشیم، فیزیک‌دان و ... باشیم، با او رابطه داشته باشیم.

چگونه است که یک آدمی که شش‌صد سال پیش از میان ما رفته می‌تواند الآن با ما رابطه داشته باشد؟ ولی این رابطه را ما همه‌مان حس می‌کنیم و من هم کاملاً این رابطه را حس می‌کنم. وقتی دوست من این سوال را از من کرد که چرا قسمتت شد، گفتم حافظ می‌داند که من، بیست و چهار پنج سالی است که تمام زندگی‌ام را گذاشتم روی فهمیدن زمانه و شرایطی که آن شاعر بزرگ در آن حضور داشته. کوشش من این بود که بفهمم حافظ چگونه پاسخی است به زمانه‌اش.

ما بیشتر تحقیقات‌مان این است که حافظ، زمانه‌اش را چگونه منعکس می‌کند، ولی من دنبال جنبه‌ی فعال‌تر و عاملیت حافظ در آن تاریخ بودم، این‌که چگونه می‌تواند از شرایطی که تاریخ به او تحمیل کرده بیرون بیاید و نسبت به آن تاریخ قضاوت کند، نسبت به جهان قضاوت کند و آن‌گونه قضاوت کند که این‌همه ماندگار بشود.

من فکر می‌کنم حافظ به من به شکلی محبتی کرده، اشاره‌ای کرده و من را تشویق کرده است.

قرار است روز دوشنبه نسخه‌ی اصلی رونمایی شود یا نسخه‌ی منتشر شده‌‌ای که چاپ شده؟ ‌چرا خود شما در این مراسم رونمایی حضور ندارید؟

اجازه بدهید اول سوال دوم‌تان را جواب بدهم. من یک معلم ساده هستم در یک دانشگاه کوچولو. مدیر بخش تاریخ و علوم سیاسی این‌جا هم هستم. گرفتاری‌هایم خیلی زیاد است و واقعاً نمی‌توانم الآن کلاس و مدرسه و دانشگاه را رها کنم و بروم ایران. هر چه هم فکر کردم دیدم واقعاً مشکل است.

اول کوشش ما بر این بود که این مراسم رونمایی در زمانی برگزار شود که بین تعطیلات دو ترم باشد که من بتوانم بیایم. ولی متاسفانه ممکن نشد. ولی باور کنید اگر می‌توانستم یک آرزو کنم، آرزویم این بود که یک جوری الآن بتوانم پرواز کنم و به سرعت به آن‌جا بیایم و برای همان یکی، دو ساعت آن‌جا باشم و دوباره برگردم. اگر می‌توانستم حتماً این‌کار را می‌کردم.


شهرداد میرزایی،‌ مدیر انتشارات دیبایه

اما در پاسخ به قسمت اول سوال‌تان در مورد نحوه‌ی مراسم رونمایی، باید بگویم که جناب آقای میرزایی که ناشر ِ نشر دیبایه هستند، صاحب اختیار کامل بودند. من فکر می‌کنم ایشان واقعاً سهم بزرگی در معرفی این کتاب دارند، چون می‌توانست این کتاب چاپ شود بدون این‌که کسی متوجه شده باشد.

من فکر می‌کنم که به هر حال جنبه‌ی اصلی، معرفی کردن است. این است که ما یک چنین بختی نصیب‌مان شده و من امیدوارم که این تشویقی باشد برای این‌که بقیه‌ی ما این‌طرف آن‌طرف بگردیم و نسخه‌های جدیدتر پیدا کنیم و در ضمن ناشران ما هم کوشش بیشتری کنند تا وقتی کتابی مثل این در می‌آید، بتوانیم معرفی کنیم و کاری کنیم که مردم بیشتر بخوانند. آن هم کتابی که تا این حد به جوهر این‌که ما کی هستیم و زیست جهان ایرانی و به شاعری مربوط می‌شود که باور کنید به اندازه‌ی سیاستمداران ما، بلکه بیشتر از آنان، در روزگاران درازی باعث وحدت ملی ما شده، باعث هم‌دلی ِ ما شده، ما را حتی به عنوان یک کشور حفظ کرده و زنده نگه داشته است

برای این‌که اشتراک ما در حافظ، یک اشتراک معنوی است که از ما یک جامعه، یک جماعت هم‌دل می‌سازد، یک کشور می‌سازد و قدر این‌ها را باید بدانیم و نباید بگذاریم که از میان ما بروند. اگر این‌ها یکی یکی از میان ما بروند، ادبیات مشترکی نداشته باشیم، شاعران مشترکی نداشته باشیم،فقط می‌شویم یک جمعیت، نه یک جماعت.

من از آقای میرزایی خیلی باید تشکر کنم و از شما و همه کسانی که سعی می‌کنند این کتاب معرفی شود. واقعاً امتیاز این کتاب یا هر چه هست، مربوط به من نیست، مربوط به حافظ است. این کتاب‌ مقاله‌ای نیست که من در مورد حافظ نوشته باشم که بخواهم امتیازی بگیرم، وسیله‌ای بودم در این راه و امیدوارم که همه‌مان کمک کنیم به آشنا کردن مردم با این کتاب.

مینو صابری
minoo.saberi@radiozamaneh.com