robab moheb

مرگ صداي ِ پاي ِسال و ُ سايه است

روي ِ سنگ

رباب محب

همراه با پرش ِ ناگهاني ِ پلک

سرانگشتي تمام پنجره ها را مي بندد

و اين تنها صداي ِ پاي ِ فاجعه است

که قصه اي در حنجره ام تمام مي شود


â–¡

با سايه هاي ِ روي لب هام
فقط سالي گذشته است
- خا لي ترين ِ خواب ها يا خيال –
به سنگي پرتاب شده ام

â–¡

وآنگاه
سنگ
نوري ست
از حنجره ام که بالا مي گيرد
تنها ست -
صداي ِ پاي ِسال و ُ سايه
روي ِ سنگ
وَ من
همراهم با سرانگشتي
که بال پلک را مي بندد

استکهم/ نوزدهم جون دوهزارو شش