ای کاش آب بودم آب
تا تن
به طراوت دستهای تو
تازه کنم

...


ای کاش نگرانی های کوچه

با من به خانه نمی آمد

تا من از امن ترین جای خاطرم

با توگفتکو کنم

بسان ایر

که در بهار

بسان برگ

که در با نسیم

بسان بوسه ای

که از لبان تو

و یا زبان من

که در دهان تو.

ای کاش آب بودم آب

تا تن

به طراوت دستهای تو

تازه کنم



آه ای کاش

می شد

آسان و ساده

در کوچه گفت

دوستت می دارم.

و آنکه زندگی را می سراید

پروای جان نداشت

ای کاش

ای کاش

می شد

پرواز کرد و پر کشید و رفت

آنجا که دل شکسته و

ذهن آشفته و

هستی

حضور دایم داروغه نیست

آنجا که

هیچ کس

در آروزی درد مشترک بودن نیست