آرزوهای بر باد رÙته/علی کریمی
ای کاش آب بودم آب
تا تن
به طراوت دستهای تو
تازه کنم
...
ای کاش نگرانی های کوچه
با من به خانه نمی آمد
تا من از امن ترین جای خاطرم
با توگÙتکو کنم
بسان ایر
که در بهار
بسان برگ
که در با نسیم
بسان بوسه ای
که از لبان تو
و یا زبان من
که در دهان تو.
ای کاش آب بودم آب
تا تن
به طراوت دستهای تو
تازه کنم
آه ای کاش
می شد
آسان و ساده
در Ú©ÙˆÚ†Ù‡ Ú¯Ùت
دوستت می دارم.
و آنکه زندگی را می سراید
پروای جان نداشت
ای کاش
ای کاش
می شد
پرواز کرد Ùˆ پر کشید Ùˆ رÙت
آنجا که دل شکسته و
ذهن آشÙته Ùˆ
هستی
Øضور دایم داروغه نیست
آنجا که
هیچ کس
در آروزی درد مشترک بودن نیست
تا تن
به طراوت دستهای تو
تازه کنم
...
ای کاش نگرانی های کوچه
با من به خانه نمی آمد
تا من از امن ترین جای خاطرم
با توگÙتکو کنم
بسان ایر
که در بهار
بسان برگ
که در با نسیم
بسان بوسه ای
که از لبان تو
و یا زبان من
که در دهان تو.
ای کاش آب بودم آب
تا تن
به طراوت دستهای تو
تازه کنم
آه ای کاش
می شد
آسان و ساده
در Ú©ÙˆÚ†Ù‡ Ú¯Ùت
دوستت می دارم.
و آنکه زندگی را می سراید
پروای جان نداشت
ای کاش
ای کاش
می شد
پرواز کرد Ùˆ پر کشید Ùˆ رÙت
آنجا که دل شکسته و
ذهن آشÙته Ùˆ
هستی
Øضور دایم داروغه نیست
آنجا که
هیچ کس
در آروزی درد مشترک بودن نیست