زمین را بیدار نکن
خواب هزار ساله می بیند




دریک نیمه شب تابستان زیر باران ستاره و عطر محبوبه های شب که " میوز " ، " آفرودیت " و " میترا" برای مادری از مزامیرعشق میخواندند ، چلچله ای چشم براین دنیای شگفت گشود و از حیرت گریست .......این اولین شعر ! عاشقانه ی من بود که نفس های مرا دایره زد . کودکی فال مرا در آسمان کوچ نوشت و پرهایم را از 10 سالگی باقلم موی کلمه رنگ زد
و پرستو ی کوچکی آنسوی آب ها لانه کرد ولی هرگز آواز به زبان سرزمین پدری را فراموش نکرد ...


چلچله ای که در حلق

تنهاترین ستاره ی ، کویر

در ریشه

پیر ترین درخت جنگل

ودر بسته ترین

بغض های سکوت

ترانه ی پرواز را

حاشا نکرد!
وبیش از سی بهار است که
پرهایش
با زخمه ی " سی تار " صدایش
مشق عشق را نت می نویسد


.....
2


بوی سوخته می آید

ازتاول زمین


هلاک شده

بر مزار شقایق

کنار قطره ای سراب
..........................

ابر هاشور میزند استپ را

اسب ها شیهه میشوند در یال علف

دندان غروب

گاز میزند کلوچه ای را که

از دست صبح ربوده بودم

آنسوی شب اما

سیر نمیشود مزرعه ی شبدر

از دو باره گل کردن
..........................

زمین را بیدار نکن

خواب هزار ساله می بیند


تنها شب پره ای

حرمت سکوت را شکسته است