حنجره هایِ دور ازخود شب را از دامنه هایِ دهان می تکانند

حنجره هایِ دور ازخود شب را از دامنه هایِ دهان می تکانند
...

1

تاریکیِ میانِ دو فاصله

دیوار را صحنه کرد

ما رویِ میخِ اوّل

آینه هایِ بی افق را کج آویختیم

و پیش از آن که در قاب بیفیتم

در سایه هایِ رویِ دیوار گم شدیم

خورشیدی که برایِ سوراخ هایمان ساختیم

از دری

به درون عبور نکرد.

2

این فقط یک لحظه از لحظه هایِ نگفتن است

حنجره هایِ دور ازخود شب را از دامنه هایِ دهان می تکانند

خاک هایِ سرد توده هایِ کاغذهایم را ورق می زنند

غبارهایِ خردلی پنجره هایم را با خود می برند

مقصدشان: باد.

مقصدشان: خاک.

مقصدشان: آبِ زیرِ آتش هایم.

: من

شیبِ سایه ام

در غروب هایِ نارنجی.

رباب محب

استکهلم اکتبر دوهزارو نه میلادی