شهریار
حیدر بابا سروده ایست از دوران جوانی استاد شهریار، آن زمانی که او در تهران به تحصیل پزشکی اشتغال داست و راه زندگانی خویش را هنوز ترسیم نکرده بود. او با حسرت از دوران کودکی خود در قریه زادگاه پدرانش یاد میکند و به خاطر میاورد که زندگی در آنجا چقدر ساده و دلفریب بود. خطاب او به کوهی است که در کنار آن دهکده سربرافراشته بود و در دامنه آن کوه بچه ها و بزرگها، حیوانات و طبیعت، ونیز تمامی عشق ها و افسانه های آدمیان با یکدیگر موزون و هماهنگ میزیستند. نام آُن کوهسار به زبان آن مردمان بهشتین حیدر بابا بود....

حیدر بابا با صدای شهریار



سلام بر حيدر بابا - فارسی

Ù¡
حيدربابا چو ابر شَخَد ،‌ غُرّد آسمان
سيلابهاى تُند و خروشان شود روان
صف بسته دختران به تماشايش آن زمان
بر شوكت و تبار تو بادا سلام من
گاهى رَوَد مگر به زبان تو نام من

(Ù¢)
حيدربابا چو كبكِ تو پَرّد ز روى خاك
خرگوشِ زير بوته گُريزد هراسناك
باغت به گُل نشسته و گُل كرده جامه چاك
ممكن اگر شود ز منِ خسته ياد كن
دلهاى غم گرفته ، بدان ياد شاد كن

(Ù£)
چون چارتاق را فِكنَد باد نوبهار
نوروزگُلى و قارچيچگى گردد آشكار
بفشارد ابر پيرهن خود به مَرغزار
از ما هر آنكه ياد كند بى گزند باد
گو :‌ درد ما چو كوه بزرگ و بلند باد

(Ù¤)
حيدربابا چو داغ كند پشتت آفتاب
رخسار تو بخندد و جوشد ز چشمه آب
يك دسته گُل ببند براى منِ خراب
بسپار باد را كه بيارد به كوى من
باشد كه بخت روى نمايد به سوى من

(Ù¥)
حيدربابا ،‌ هميشه سر تو بلند باد
از باغ و چشمه دامن تو فرّه مند باد
از بعدِ ما وجود تو دور از گزند باد
دنيا همه قضا و قدر ، مرگ ومير شد
اين زال كى ز كُشتنِ فرزند سير شد ؟

(Ù¦)
حيدربابا ، ‌ز راه تو كج گشت راه من
عمرم گذشت و ماند به سويت نگاه من
ديگر خبر نشد كه چه شد زادگاه من
هيچم نظر بر اين رهِ پر پرپيچ و خم نبود
هيچم خبر زمرگ و ز هجران و غم نبود

(Ù§)
بر حقِّ مردم است جوانمرد را نظر
جاى فسوس نيست كه عمر است در گذر
نامردْ مرد ،‌ عمر به سر مى برد مگر !
در مهر و در وفا ،‌ به خدا ، جاودانه ايم
ما را حلال كن ، كه غريب آشيانه ايم

(Ù¨)
ميراَژدَر آن زمان كه زند بانگِ دلنشين
شور افكند به دهكده ، هنگامه در زمين
از بهر سازِ رستمِ عاشق بيا ببين
بى اختيار سوى نواها دويدنم
چون مرغ پرگشاده بدانجا رسيدنم

(Ù©)
در سرزمينِ شنگل آوا ، سيبِ عاشقان
رفتن بدان بهشت و شدن ميهمانِ آن
با سنگ ، سيب و بِهْ زدن و ، خوردن آنچنان !
در خاطرم چو خواب خوشى ماندگار شد
روحم هميشه بارور از آن ديار شد

(١٠)
حيدربابا ، قُورى گؤل و پروازِ غازها
در سينه ات به گردنه ها سوزِ سازها
پاييزِ تو ، بهارِ تو ، در دشتِ نازها
چون پرده اى به چشمِ دلم نقش بسته است
وين شهريارِ تُست كه تنها نشسته است

(١١)
حيدربابا ، زجادّة شهر قراچمن
چاووش بانگ مى زند آيند مرد و زن
ريزد ز زائرانِ حَرَم درد جان وتن
بر چشمِ اين گداصفتانِ دروغگو
نفرين بر اين تمدّنِ بى چشم و آبرو

(١٢)
شيطان زده است است گول و زِ دِه دور گشته ايم
كنده است مهر را ز دل و كور گشته ايم
زين سرنوشتِ تيره چه بى نور گشته ايم
اين خلق را به جان هم انداخته است ديو
خود صلح را نشسته به خون ساخته است ديو

(١٣)
هركس نظر به اشك كند شَر نمى كند
انسان هوس به بستن خنجر نمى كند
بس كوردل كه حرف تو باور نمى كند
فردا يقين بهشت ، ‌جهنّم شود به ما
ذيحجّه ناگزير ،‌ محرّم شود به ما

(١٤)
هنگامِ برگ ريزِ خزان باد مى وزيد
از سوى كوه بر سرِ دِه ابر مى خزيد
با صوت خوش چو شيخ مناجات مى كشيد
دلها به لرزه از اثر آن صلاى حق
خم مى شدند جمله درختان براى حق

(١٥)
داشلى بُولاخ مباد پُر از سنگ و خاك و خَس
پژمرده هم مباد گل وغنچه يك نَفس
از چشمه سارِ او نرود تشنه هيچ كس
اى چشمه ، خوش به حال تو كانجا روان شدى
چشمى خُمار بر افقِ آسمان شدى

(١٦)
حيدربابا ،‌ ز صخره و سنگت به كوهسار
كبكت به نغمه ، وز پيِ او جوجه رهسپار
از برّة سفيد و سيه ، گله بى شمار
اى كاش گام مى زدم آن كوه و درّه را
مى خواندم آن ترانة « چوپان و برّه » را

(١٧)
در پهندشتِ سُولى يِئر ، آن رشك آفتاب
جوشنده چشمه ها ز چمنها ،‌ به پيچ و تاب
بولاغ اوْتى شناورِ سرسبز روى آب
زيبا پرندگان چون از آن دشت بگذرند
خلوت كنند و آب بنوشند و بر پرند

(١٨)
وقتِ درو ،‌ به سنبله چين داسها نگر
گويى به زلف شانه زند شانه ها مگر
در كشتزار از پىِ مرغان ،‌ شكارگر
دوغ است و نان خشك ، غذاى دروگران
خوابى سبك ، دوباره همان كارِ بى كران

(١٩)
حيدربابا ،‌ چو غرصة خورشيد شد نهان
خوردند شام خود كه بخوابند كودكان
وز پشتِ ابر غمزه كند ماه آسمان
از غصّه هاى بى حدِ ما قصّه ساز كن
چشمان خفته را تو بدان غصّه باز كن

(٢٠)
قارى ننه چو قصّة شب ساز ميكند
كولاك ضربه اى زده ، در باز مى كند
با گرگ ، شَنگُلى سخن آغاز مى كند
اى كاش بازگشته به دامان كودكى
يك گل شكفتمى به گلستان كودكى

(٢١)
آن لقمه هاى نوشِ عسل پيشِ عمّه جان
خوردن همان و جامه به تن كردنم همان
در باغ رفته شعرِ مَتل خواندن آنچنان !
آن روزهاى نازِ خودم را كشيدنم !
چو بى سوار گشته به هر سو دويدنم !

(٢٢)
هَچى خاله به رود كنار است جامه شوى
مَمّد صادق به كاهگلِ بام ، كرده روى
ما هم دوان ز بام و زِ ديوار ، كو به كوى
بازى كنان ز كوچه سرازير مى شديم
ما بى غمان ز كوچه مگر سير مى شديم !

(٢٣)
آن شيخ و آن اذان و مناجات گفتنش
مشدى رحيم و دست يه لبّاده بردنش
حاجى على و ديزى و آن سير خوردنش
بوديم بر عروسى وخيرات جمله شاد
ما را چه غم ز شادى و غم ! هر چه باد باد !

(٢٤)
اسبِ مَلِك نياز و وَرَنديل در شكار
كج تازيانه مى زد و مى تاخت آن سوار
ديدى گرفته گردنه ها را عُقاب وار
وه ،‌ دختران چه منظره ها ساز كرده اند !
بر كوره راه پنجره ها باز كرده اند !

(٢٥)
حيدربابا‌ ، به جشن عروسى در آن ديار
زنها حنا - فتيله فروشند بار بار
داماد سيب سرخ زند پيش پاىِ يار
مانده به راهِ دختركانِ تو چشمِ من
در سازِ عاشقانِ تو دارم بسى سخن

(٢٦)
از عطر پونه ها به لبِ چشمه سارها
از هندوانه ، خربزه ، در كشتزارها
از سقّز و نبات و از اين گونه بارها
مانده است طعم در دهنم با چنان اثر
كز روزهاى گمشده ام مى دهد خبر

(٢٧)
نوروز بود و مُرغ شباويز در سُرود
جورابِ يار بافته در دستِ يار بود
آويخته ز روزنه ها شالها فرود
اين رسم شال و روزنه خود رسم محشرى است !
عيدى به شالِ نامزدان چيز ديگرى است !

(٢٨)
با گريه خواستم كه همان شب روم به بام
شالى گرفته بستم و رفتم به وقتِ شام
آويخته ز روزنة خانة غُلام
جوراب بست و ديدمش آن شب ز روزنه
بگريست خاله فاطمه با ياد خانْ ننه

(٢٩)
در باغهاى ميرزامحمد ز شاخسار
آلوچه هاى سبز وتُرش ، همچو گوشوار
وان چيدنى به تاقچه ها اندر آن ديار
صف بسته اند و بر رفِ چشمم نشسته اند
صفها به خط خاطره ام خيمه بسته اند

(٣٠)
نوروز را سرشتنِ گِلهايِ چون طلا
با نقش آن طلا در و ديوار در جلا
هر چيدنى به تاقچه ها دور از او بلا
رنگ حنا و فَنْدُقة دست دختران
دلها ربوده از همه كس ، خاصّه مادران

(٣١)
با پيك بادكوبه رسد نامه و خبر
زايند گاوها و پر از شير ، بام و در
آجيلِ چارشنبه ز هر گونه خشك و تر
آتش كنند روشن و من شرح داستان
خود با زبان تركىِ شيرين كنم بيان :
قيزلار دييه ر :‌ « آتيل ماتيل چرشنبه
آينا تكين بختيم آچيل چرشنبه »

(٣٢)
با تخم مرغ هاى گُلى رنگِ پُرنگار
با كودكان دهكده مى باختم قِمار
ما در قِمار و مادرِ ما هم در انتظار
من داشتم بسى گل وقاپِ قمارها
از دوستان على و رضا يادگارها

(٣٣)
نوروزعلى و كوفتنِ خرمنِ جُوَش
پوشال جمع كردنش و رُفتن از نُوَش
از دوردستها سگ چوپان و عوعوَش
ديدى كه ايستاده الاغ از صداى سگ
با گوشِ تيز كرده براى بلايِ سگ

(٣٤)
وقتِ غروب و آمدنِ گلّة دَواب
در بندِ ماست كُرّة خرها به پيچ و تاب
گلّه رسيده در ده و رفته است آفتاب
بر پشتِ كرّه ، كرّه سوارانِ دِه نگر
جز گريه چيست حاصل اين كار ؟ بِهْ نگر

(٣٥)
شبها خروشد آب بهاران به رودبار
در سيل سنگ غُرّد و غلتد ز كوهسار
چشمانِ گرگ برق زند در شبانِ تار
سگها شنيده بويِ وى و زوزه مى كشند
گرگان گريخته ، به زمين پوزه مى كشند

(٣٦)
بر اهل ده شبانِ زمستان بهانه اى است
وان كلبة طويله خودش گرمخانه اى است
در رقصِ شعله ، گرم شدن خود فسانه اى است
سِنجد ميان شبچره با مغز گردكان
صحبت چو گرم شد برود تا به آسمان

(٣٧)
آمد ز بادكوبه پسرخاله ام شُجا
با قامتى كشيده و با صحبتى رسا
در بام شد سماور سوقاتيش به پا
از بختِ بد عروسى او شد عزاى او
آيينه ماند و نامزد و هاى هايِ او

(٣٨)
چشمانِ ننه قيز به مَثَل آهوى خُتَن
رخشنده را سخن چو شكر بود در دهن
تركى سروده ام كه بدانند ايلِ من
اين عمر رفتنى است ولى نام ماندگار
تنها ز نيك و بد مزه در كام ماندگار

(٣٩)
پيش از بهار تا به زمين تابد آفتاب
با كودكان گلولة برفى است در حساب
پاروگران به سُرسُرة كوه در شتاب
گويى كه روحم آمده آنجا ز راه دور
چون كبك ،‌ برفگير شده مانده در حضور

(٤٠)
رنگين كمان ،‌ كلافِ رَسَنهاى پيرزن
خورشيد ، روى ابر دهد تاب آن رسَن
دندان گرگ پير چو افتاده از دهن
از كوره راه گله سرازير مى شود
لبريز ديگ و باديه از شير مى شود

(٤١)
دندانِ خشم عمّه خديجه به هم فشرد
كِز كرد مُلاباقر و در جاى خود فُسرد
روشن تنور و ،‌ دود جهان را به كام بُرد
قورى به روى سيخ تنور آمده به جوش
در توى ساج ، گندم بوداده در خروش

(٤٢)
جاليز را به هم زده در خانه برده ايم
در خانه ها به تخته - طبقها سپرده ايم
از ميوه هاى پخته و ناپخته خورده ايم
تخم كدوى تنبل و حلوايى و لبو
خوردن چنانكه پاره شود خُمره و سبو

(٤٣)
از ورزغان رسيده گلابى فروشِ ده
از بهر اوست اين همه جوش و خروشِ ده
دنياى ديگرى است خريد و فروش ده
ما هم شنيده سوى سبدها دويده ايم
گندم بداده ايم و گلابى خريده ايم

(٤٤)
مهتاب بود و با تقى آن شب كنار رود
من محو ماه و ماه در آن آب غرق بود
زان سوى رود ، نور درخشيد و هر دو زود
گفتيم آى گرگ ! و دويديم سوى ده
چون مرغ ترس خورده پريديم توى ده

(٤٥)
حيدربابا ، درخت تو شد سبز و سربلند
ليك آن همه جوانِ تو شد پير و دردمند
گشتند برّه هاى فربه تو لاغر و نژند
خورشيد رفت و سايه بگسترد در جهان
چشمانِ گرگها بدرخشيد آن زمان

(٤٦)
گويند روشن است چراغ خداى ده
داير شده است چشمة مسجد براى ده
راحت شده است كودك و اهلِ سراى ده
منصور خان هميشه توانمند و شاد باد !
در سايه عنايت حق زنده ياد باد !

(٤٧)
حيدربابا ، بگوى كه ملاى ده كجاست ؟
آن مكتب مقدّسِ بر پايِ ده كجاست ؟
آن رفتنش به خرمن و غوغاى ده كجاست ؟
از من به آن آخوند گرامى سلام باد !
عرض ارادت و ادبم در كلام باد !

(٤٨)
تبريز بوده عمّه و سرگرم كار خويش
ما بى خبر ز عمّه و ايل و تبار خويش
برخيز شهريار و برو در ديار خويش
بابا بمرد و خانة ما هم خراب شد
هر گوسفندِ گم شده ، شيرش برآب شد

(٤٩)
دنيا همه دروغ و فسون و فسانه شد
كشتيّ عمر نوح و سليمان روانه شد
ناكام ماند هر كه در اين آشيانه شد
بر هر كه هر چه داده از او ستانده است
نامى تهى براى فلاطون بمانده است

(٥٠)
حيدربابا ، گروه رفيقان و دوستان
برگشته يك يك از من و رفتند بى نشان
مُرد آن چراغ و چشمه بخشكيد همچنان
خورشيد رفت روى جهان را گرفت غم
دنيا مرا خرابة شام است دم به دم

(٥١)
قِپچاق رفتم آن شب من با پسر عمو
اسبان به رقص و ماه درآمد ز روبرو
خوش بود ماهتاب در آن گشتِ كو به كو
اسب كبودِ مش ممى خان رقص جنگ كرد
غوغا به كوه و درّه صداى تفنگ كرد

(٥٢)
در درّة قَره كوْل و در راه خشگناب
در صخره ها و كبك گداران و بندِ آب
كبكانِ خالدار زرى كرده جاى خواب
زانجا چو بگذريد زمينهاى خاك ماست
اين قصّه ها براى همان خاكِ پاك ماست

(٥٣)
امروز خشگناب چرا شد چنين خراب ؟
با من بگو : كه مانده ز سادات خشگناب ؟
اَمير غفار كو ؟‌ كجا هست آن جناب ؟
آن بركه باز پر شده از آبِ چشمه سار ؟
يا خشك گشته چشمه و پژمرده كشتزار ؟

(٥٤)
آميرغفار سرورِ سادات دهر بود
در عرصه شكار شهان نيك بهر بود
با مَرد شَهد بود و به نامرد زهر بود
لرزان براى حقِّ ستمديدگان چو بيد
چون تيغ بود و دست ستمكار مى بريد

(٥٥)
مير مصطفى و قامت و قدّ كشيده اش
آن ريش و هيكل چو تولستوى رسيده اش
شكّر زلب بريزد و شادى ز ديده اش
او آبرو عزّت آن خشگناب بود
در مسجد و مجالس ما آفتاب بود

(٥٦)
مجدالسّادات خندة خوش مى زند چو باغ
چون ابر كوهسار بغُرّد به باغ و راغ
حرفش زلال و روشن چون روغن چراغ
با جَبهتِ گشاده ، خردمند ديه بود
چشمان سبز او به زمرّد شبيه بود

(٥٧)
آن سفره هاى باز پدر ياد كردنى است
آن ياريش به ايل من انشا كردنى است
روحش به ياد نيكى او شاد كردنى است
وارونه گشت بعدِ پدر كار روزگار
خاموش شد چراغ محبت در اين ديار

(٥٨)
بشنو ز ميرصالح و ديوانه بازيش
سيد عزيز و شاخسى و سرفرازيش
ميرممّد و نشستن و آن صحنه سازيش
امروز گفتنم همه افسانه است و لاف
بگذشت و رفت و گم شد و نابود ، بى گزاف

(٥٩)
بشنو ز مير عبدل و آن وسمه بستنش
تا كُنج لب سياهى وسمه گسستنش
از بام و در نگاهش و رعنا نشستنش
شاه عبّاسين دوْربوْنى ، يادش بخير !
خشگنابين خوْش گوْنى ، يادش بخير !

(٦٠)
عمّه ستاره نازك را بسته در تنور
هر دم رُبوده قادر از آنها يكى به روز
چون كُرّه اسب تاخته و خورده دور دور
آن صحنة ربودنِ نان خنده دار بود
سيخ تنور عمّه عجب ناگوار بود !

(٦١)
گويند مير حيدرت اكنون شده است پير
برپاست آن سماور جوشانِ دلپذير
شد اسبْ پير و ، مى جَوَد از آروارِ زير
ابرو فتاده كُنج لب و گشته گوش كر
بيچاره عمّه هوش ندارد به سر دگر

(٦٢)
مير عبدل آن زمان كه دهن باز مى كند
عمّه خانم دهن كجى آغاز مى كند
با جان ستان گرفتنِ جان ساز مى كند
تا وقت شام و خوابِ شبانگاه مى رسد
شوخى و صلح و دوستى از راه مى رسد

(٦٣)
فضّه خانم گُزيدة گلهاى خشگناب
يحيى ، غلامِ دختر عمو بود در حساب
رُخساره نيز بود هنرمند و كامياب
سيد حسين ز صالح تقليد مى كند
با غيرت است جعفر و تهديد مى كند

(٦٤)
از بانگ گوسفند و بز و برّه و سگان
غوغا به پاست صبحدمان ، آمده شبان
در بندِ شير خوارة خود هست عمّه جان
بيرون زند ز روزنه دود تَنورها
از نانِ گرم و تازه دَمَد خوش بَخورها

(٦٥)
پرواز دسته دستة زيبا كبوتران
گويى گشاده پردة زرّين در آسمان
در نور ، باز و بسته شود پرده هر زمان
در اوج آفتاب نگر بر جلال كوه
زيبا شود جمال طبيعت در آن شكوه

(٦٦)
گر كاروان گذر كند از برفِ پشت كوه
شب راه گم كند به سرازيرى ، ‌آن گروه
باشم به هر كجاى ، ز ايرانِ پُرشُكوه
چشمم بيابد اينكه كجا هست كاروان
آيد خيال و سبقت گيرد در آن ميان

(٦٧)
اى كاش پشتِ دامْ قَيَه ، از صخره هاى تو
مى آمدم كه پرسم از او ماجراى تو
بينم چه رفته است و چه مانده براى تو
روزى چو برفهاى تو با گريه سر كنم
دلهاى سردِ يخ زده را داغتر كنم

(٦٨)
خندان شده است غنچة گل از براى دل
ليكن چه سود زان همه ،‌ خون شد غذاى دل
زندانِ زندگى شده ماتم سراى دل
كس نيست تا دريچة اين قلعه وا كند
زين تنگنا گريزد و خود را رها كند

(٦٩)
حيدربابا ، تمام جهان غم گرفته است
وين روزگارِ ما همه ماتم گرفته است
اى بد كسى كه كه دست كسان كم گرفته است
نيكى برفت و در وطنِ غير لانه كرد
بد در رسيد و در دل ما آشيانه كرد

(٧٠)
آخر چه شد بهانة نفرين شده فلك ؟
زين گردش زمانه و اين دوز و اين كلك ؟
گو اين ستاره ها گذرد جمله زين اَلَك
بگذار تا بريزد و داغان شود زمين
در پشت او نگيرد شيطان دگر كمين

(٧١)
اى كاش مى پريدم با باد در شتاب
اى كاش مى دويدم همراه سيل و آب
با ايل خود گريسته در آن ده خراب
مى ديدم از تبار من آنجا كه مانده است ؟
وين آيه فراق در آنجا كه خوانده است ؟

(٧٢)
من هم به چون تو كوه بر افكنده ام نَفَس
فرياد من ببر به فلك ، دادِ من برس
بر جُغد هم مباد چنين تنگ اين قفس
در دام مانده شيرى و فرياد مى كند
دادى طَلب ز مردمِ بيداد مى كند

(٧٣)
تا خون غيرت تو بجوشد ز كوهسار
تا پَر گرفته باز و عقابت در آن كنار
با تخته سنگهايت به رقصند و در شكار
برخيز و نقش همّت من در سما نگر
برگَرد و قامتم به سرِ دارها نگر

(٧٤)
دُرنا ز آسمان گذرد وقت شامگاه
كوْراوْغلى در سياهى شب مى كند نگاه
قيرآتِ او به زين شده و چشم او به راه
من غرق آرزويم و آبم نمى برد
ايوَز تا نيايد خوابم نمى برد

(٧٥)
مردانِ مرد زايد از چون تو كوهِ نور
نامرد را بگير و بكن زير خاكِ گور
چشمانِ گرگِ گردنه را كور كن به زور
بگذار برّه هاى تو آسوده تر چرند
وان گلّه هاى فربه تو دُنبه پرورند

(٧٦)
حيدربابا ، دلِ تو چو باغِ تو شاد باد !
شَهد و شكر به كام تو ، عمرت زياد باد !
وين قصّه از حديث من و تو به ياد باد !
گو شاعرِ سخنورِ من ، شهريارِ من
عمرى است مانده در غم و دور از ديارِ من




حیدر بابا سلام - ترکی
Ù¡
حيدربابا ، ايلديريملار شاخاندا
سئللر ، سولار ، شاققيلدييوب آخاندا
قيزلار اوْنا صف باغلييوب باخاندا
سلام اولسون شوْكتوْزه ، ائلوْزه !
منيم دا بير آديم گلسين ديلوْزه

(Ù¢)
حيدربابا ، كهليك لروْن اوچاندا
كوْل ديبينَّن دوْشان قالخوب ، قاچاندا
باخچالارون چيچكلنوْب ، آچاندا
بيزدن ده بير موْمكوْن اوْلسا ياد ائله
آچيلميان اوْركلرى شاد ائله

(Ù£)
بايرام يئلى چارداخلارى ييخاندا
نوْروز گوْلى ، قارچيچكى ، چيخاندا
آغ بولوتلار كؤينكلرين سيخاندا
بيزدن ده بير ياد ائلييه ن ساغ اوْلسون
دردلريميز قوْى ديّكلسين ، داغ اوْلسون

(Ù¤)
حيدربابا ، گوْن دالووى داغلاسين !
اوْزوْن گوْلسوْن ، بولاخلارون آغلاسين !
اوشاخلارون بير دسته گوْل باغلاسين !
يئل گلنده ، وئر گتيرسين بويانا
بلكه منيم ياتميش بختيم اوْيانا

(Ù¥)
حيدربابا ،‌ سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون !
دؤرت بير يانون بولاغ اوْلسون باغ اوْلسون !
بيزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون !
دوْنيا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ايتيمدى
دوْنيا بوْيى اوْغولسوزدى ، يئتيمدى

(Ù¦)
حيدربابا ، يوْلوم سنَّن كج اوْلدى
عؤمروْم كئچدى ، گلممه ديم ، گئج اوْلدى
هئچ بيلمه ديم گؤزللروْن نئج اوْلدى
بيلمزيديم دؤنگه لر وار ،‌ دؤنوْم وار
ايتگين ليك وار ، آيريليق وار ، اوْلوْم وار

(Ù§)
حيدربابا ، ايگيت اَمَك ايتيرمز
عؤموْر كئچر ، افسوس بَرَه بيتيرمز
نامرد اوْلان عؤمرى باشا يئتيرمز
بيزد ، واللاه ، اونوتماريق سيزلرى
گؤرنمسك حلال ائدوْن بيزلرى

(Ù¨)
حيدربابا ، ميراژدر سَسلننده
كَند ايچينه سسدن - كوْيدن دوْشنده
عاشيق رستم سازين ديللنديرنده
يادوندادى نه هؤلَسَك قاچارديم
قوشلار تكين قاناد آچيب اوچارديم

(Ù©)
شنگيل آوا يوردى ، عاشيق آلماسى
گاهدان گئدوب ، اوْردا قوْناق قالماسى
داش آتماسى ، آلما ،‌ هيوا سالماسى
قاليب شيرين يوخى كيمين ياديمدا
اثر قويوب روحومدا ، هر زاديمدا

(١٠)
حيدربابا ، قورى گؤلوْن قازلارى
گديكلرين سازاخ چالان سازلارى
كَت كؤشنين پاييزلارى ، يازلارى
بير سينما پرده سى دير گؤزوْمده
تك اوْتوروب ، سئير ائده رم اؤزوْمده

(١١)
حيدربابا ،‌ قره چمن جاداسى
چْووشلارين گَلَر سسى ، صداسى
كربليا گئدنلرين قاداسى
دوْشسون بو آج يوْلسوزلارين گؤزوْنه
تمدّونون اويدوخ يالان سؤزوْنه

(١٢)
حيدربابا ، شيطان بيزى آزديريب
محبتى اوْركلردن قازديريب
قره گوْنوْن سرنوشتين يازديريب
ساليب خلقى بير-بيرينن جانينا
باريشيغى بلشديريب قانينا

(١٣)
گؤز ياشينا باخان اوْلسا ، قان آخماز
انسان اوْلان بئلينه تاخماز
آمما حئييف كوْر توتدوغون بوراخماز
بهشتيميز جهنّم اوْلماقدادير !
ذى حجّه ميز محرّم اوْلماقدادير !

(١٤)
خزان يئلى يارپاخلارى تؤكنده
بولوت داغدان يئنيب ، كنده چؤكنده
شيخ الاسلام گؤزل سسين چكنده
نيسگيللى سؤز اوْركلره دَيَردى
آغاشلار دا آللاها باش اَيَردى

(١٥)
داشلى بولاخ داش-قومونان دوْلماسين !
باخچالارى سارالماسين ، سوْلماسين !
اوْردان كئچن آتلى سوسوز اولماسين !
دينه : بولاخ ، خيرون اوْلسون آخارسان
افقلره خُمار-خُمار باخارسان

(١٦)
حيدر بابا ، داغين ، داشين ، سره سى
كهليك اوْخور ، داليسيندا فره سى
قوزولارين آغى ، بوْزى ، قره سى
بير گئديديم داغ-دره لر اوزونى
اوْخويئديم‌ : « چوْبان ، قيتر قوزونى »

(١٧)
حيدر بابا ، سولى يئرين دوْزوْنده
بولاخ قئنير چاى چمنين گؤزونده
بولاغ اوْتى اوْزَر سويون اوْزوْنده
گؤزل قوشلار اوْردان گليب ، گئچللر
خلوتليوْب ، بولاخدان سو ايچللر

(١٨)
بىچين اوْستى ، سونبول بيچن اوْراخلار
ايله بيل كى ، زوْلفى دارار داراخلار
شكارچيلار بيلديرچينى سوْراخلار
بيچين چيلر آيرانلارين ايچللر
بيرهوشلانيب ، سوْننان دوروب ، بيچللر

(١٩)
حيدربابا ، كندين گوْنى باتاندا
اوشاقلارون شامين ئييوب ، ياتاندا
آى بولوتدان چيخوب ، قاش-گؤز آتاندا
بيزدن ده بير سن اوْنلارا قصّه ده
قصّه ميزده چوخلى غم و غصّه ده

(٢٠)
قارى ننه گئجه ناغيل دييَنده
كوْلك قالخيب ، قاپ-باجانى دؤيَنده
قورد گئچينين شنگوْلوْسون يينده
من قاييديب ، بيرده اوشاق اوْلئيديم
بير گوْل آچيب ، اوْندان سوْرا سوْلئيديم

(٢١)
عمّه جانين بال بلله سين ييه رديم
سوْننان دوروب ، اوْس دوْنومى گييه رديم
باخچالاردا تيرينگَنى دييه رديم
آى اؤزومى اوْ ازديرن گوْنلريم !
آغاج مينيپ ، آت گزديرن گوْنلريم !

(٢٢)
هَچى خالا چايدا پالتار يوواردى
مَمَد صادق داملارينى سوواردى
هئچ بيلمزديك داغدى ، داشدى ، دوواردى
هريان گلدى شيلاغ آتيب ، آشارديق
آللاه ، نه خوْش غمسيز-غمسيز ياشارديق

(٢٣)
شيخ الاسلام مُناجاتى دييه ردى
مَشَدرحيم لبّاده نى گييه ردى
مشْدآجلى بوْز باشلارى ييه ردى
بيز خوْشودوق خيرات اوْلسون ، توْى اوْلسون
فرق ائلَمَز ، هر نوْلاجاق ، قوْى اولسون

(٢٤)
ملك نياز ورنديلين سالاردى
آتين چاپوپ قئيقاجيدان چالاردى
قيرقى تكين گديك باشين آلاردى
دوْلائيا قيزلار آچيپ پنجره
پنجره لرده نه گؤزل منظره !

(٢٥)
حيدربابا ، كندين توْيون توتاندا
قيز-گلينلر ، حنا-پيلته ساتاندا
بيگ گلينه دامنان آلما آتاندا
منيم ده اوْ قيزلاروندا گؤزوم وار
عاشيقلارين سازلاريندا سؤزوم وار

(٢٦)
حيدربابا ، بولاخلارين يارپيزى
بوْستانلارين گوْل بَسَرى ، قارپيزى
چرچيلرين آغ ناباتى ، ساققيزى
ايندى ده وار داماغيمدا ، داد وئرر
ايتگين گئدن گوْنلريمدن ياد وئرر

(٢٧)
بايراميدى ، گئجه قوشى اوخوردى
آداخلى قيز ، بيگ جوْرابى توْخوردى
هركس شالين بير باجادان سوْخوردى
آى نه گؤزل قايدادى شال ساللاماق !
بيگ شالينا بايرامليغين باغلاماق !

(٢٨)
شال ايسته ديم منده ائوده آغلاديم
بير شال آليب ، تئز بئليمه باغلاديم
غلام گيله قاشديم ، شالى ساللاديم
فاطمه خالا منه جوراب باغلادى
خان ننه مى يادا ساليب ، آغلادى

(٢٩)
حيدربابا ، ميرزَممدين باخچاسى
باخچالارين تورشا-شيرين آلچاسى
گلينلرين دوْزمه لرى ، طاخچاسى
هى دوْزوْلر گؤزلريمين رفينده
خيمه وورار خاطره لر صفينده

(٣٠)
بايرام اوْلوب ، قيزيل پالچيق اَزَللر
ناققيش ووروب ، اوتاقلارى بَزَللر
طاخچالارا دوْزمه لرى دوْزللر
قيز-گلينين فندقچاسى ، حناسى
هَوَسله نر آناسى ، قايناناسى

(٣١)
باكى چى نين سؤزى ، سوْوى ، كاغيذى
اينكلرين بولاماسى ، آغوزى
چرشنبه نين گيردكانى ، مويزى
قيزلار دييه ر : « آتيل ماتيل چرشنبه
آينا تكين بختيم آچيل چرشنبه »


(٣٢)
يومورتانى گؤيچك ، گوللى بوْيارديق
چاققيشديريب ، سينانلارين سوْيارديق
اوْيناماقدان بيرجه مگر دوْيارديق ؟
على منه ياشيل آشيق وئرردى
ارضا منه نوروزگوْلى درردى

(٣٣)
نوْروز على خرمنده وَل سوْرردى
گاهدان يئنوب ، كوْلشلرى كوْرردى
داغدان دا بير چوْبان ايتى هوْرردى
اوندا ، گؤردن ، اولاخ اياخ ساخلادى
داغا باخيب ، قولاخلارين شاخلادى

(٣٤)
آخشام باشى ناخيرينان گلنده
قوْدوخلارى چكيب ، ووراديق بنده
ناخير گئچيب ، گئديب ، يئتنده كنده
حيوانلارى چيلپاق مينيب ، قوْوارديق
سؤز چيخسايدى ، سينه گريب ، سوْوارديق

(٣٥)
ياز گئجه سى چايدا سولار شاريلدار
داش-قَيه لر سئلده آشيب خاريلدار
قارانليقدا قوردون گؤزى پاريلدار
ايتر ، گؤردوْن ، قوردى سئچيب ، اولاشدى
قورددا ، گؤردوْن ، قالخيب ، گديكدن آشدى

(٣٦)
قيش گئجه سى طؤله لرين اوْتاغى
كتليلرين اوْتوراغى ، ياتاغى
بوخاريدا يانار اوْتون ياناغى
شبچره سى ، گيردكانى ، ايده سى
كنده باسار گوْلوْب - دانيشماق سسى

(٣٧)
شجاع خال اوْغلونون باكى سوْقتى
دامدا قوران سماوارى ، صحبتى
ياديمدادى شسلى قدى ، قامتى
جؤنممه گين توْيى دؤندى ، ياس اوْلدى
ننه قيزين بخت آيناسى كاس اوْلدى

(٣٨)
حيدربابا ، ننه قيزين گؤزلرى
رخشنده نين شيرين-شيرين سؤزلرى
تركى دئديم اوْخوسونلار اؤزلرى
بيلسينلر كى ، آدام گئدر ، آد قالار
ياخشى-پيسدن آغيزدا بير داد قالار

(٣٩)
ياز قاباغى گوْن گوْنئيى دؤيَنده
كند اوشاغى قار گوْلله سين سؤيَنده
كوْركچى لر داغدا كوْرك زوْيَنده
منيم روحوم ، ايله بيلوْن اوْردادور
كهليك كيمين باتيب ، قاليب ، قاردادور

(٤٠)
قارى ننه اوزاداندا ايشينى
گوْن بولوتدا اَييرردى تشينى
قورد قوْجاليب ، چكديرنده ديشينى
سوْرى قالخيب ، دوْلائيدان آشاردى
بايدالارين سوْتى آشيب ، داشاردى

(٤١)
خجّه سلطان عمّه ديشين قيساردى
ملا باقر عم اوغلى تئز ميساردى
تندير يانيب ، توْسسى ائوى باساردى
چايدانيميز ارسين اوْسته قايناردى
قوْورقاميز ساج ايچينده اوْيناردى

(٤٢)
بوْستان پوْزوب ، گتيررديك آشاغى
دوْلدوريرديق ائوده تاختا-طاباغى
تنديرلرده پيشيررديك قاباغى
اؤزوْن ئييوْب ، توخوملارين چيتدارديق
چوْخ يئمكدن ، لاپ آز قالا چاتدارديق

(٤٣)
ورزغان نان آرموت ساتان گلنده
اوشاقلارين سسى دوْشردى كنده
بيزده بوياننان ائشيديب ، بيلنده
شيللاق آتيب ، بير قيشقريق سالارديق
بوغدا وئريب ، آرموتلاردان آلارديق

(٤٤)
ميرزاتاغى نان گئجه گئتديك چايا
من باخيرام سئلده بوْغولموش آيا
بيردن ايشيق دوْشدى اوْتاى باخچايا
اى واى دئديك قورددى ، قئيتديك قاشديق
هئچ بيلمه ديك نه وقت كوْللوكدن آشديق

(٤٥)
حيدربابا ، آغاجلارون اوجالدى
آمما حئييف ، جوانلارون قوْجالدى
توْخليلارون آريخلييب ، آجالدى
كؤلگه دؤندى ، گوْن باتدى ، قاش قَرَلدى
قوردون گؤزى قارانليقدا بَرَلدى

(٤٦)
ائشيتميشم يانير آللاه چيراغى
داير اوْلوب مسجديزوْن بولاغى
راحت اوْلوب كندين ائوى ، اوشاغى
منصورخانين الي-قوْلى وار اوْلسون
هاردا قالسا ، آللاه اوْنا يار اوْلسون

(٤٧)
حيدربابا ، ملا ابراهيم وار ، يا يوْخ ؟
مكتب آچار ، اوْخور اوشاقلار ، يا يوْخ ؟
خرمن اوْستى مكتبى باغلار ،‌ يا يوْخ ؟
مندن آخوندا يتيررسن سلام
ادبلى بير سلامِ مالاكلام

(٤٨)
خجّه سلطان عمّه گئديب تبريزه
آمما ، نه تبريز ، كى گلممير بيزه
بالام ، دورون قوْياخ گئداخ ائمميزه
آقا اؤلدى ، تو فاقيميز داغيلدى
قوْيون اوْلان ، ياد گئدوْبَن ساغيلدى

(٤٩)
حيدربابا ، دوْنيا يالان دوْنيادى
سليماننان ، نوحدان قالان دوْنيادى
اوغول دوْغان ، درده سالان دوْنيادى
هر كيمسَيه هر نه وئريب ، آليبدى
افلاطوننان بير قورى آد قاليبدى

(٥٠)
حيدربابا ، يار و يولداش دؤندوْلر
بير-بير منى چؤلده قوْيوب ، چؤندوْلر
چشمه لريم ، چيراخلاريم ، سؤندوْلر
يامان يئرده گؤن دؤندى ، آخشام اوْلدى
دوْنيا منه خرابه شام اوْلدى

(٥١)
عم اوْغلينان گئدن گئجه قيپچاغا
آى كى چيخدى ، آتلار گلدى اوْيناغا
ديرماشيرديق ، داغلان آشيرديق داغا
مش ممى خان گؤى آتينى اوْيناتدى
تفنگينى آشيردى ، شاققيلداتدى

(٥٢)
حيدربابا ، قره كوْلون دره سى
خشگنابين يوْلى ، بندى ، بره سى
اوْردا دوْشَر چيل كهليگين فره سى
اوْردان گئچر يوردوموزون اؤزوْنه
بيزده گئچك يوردوموزون سؤزوْنه

(٥٣)
خشگنابى يامان گوْنه كيم ساليب ؟
سيدلردن كيم قيريليب ، كيم قاليب ؟
آميرغفار دام-داشينى كيم آليب ؟
بولاخ گنه گليب ، گؤلى دوْلدورور ؟
ياقورويوب ، باخچالارى سوْلدورور ؟

(٥٤)
آمير غفار سيدلرين تاجييدى
شاهلار شكار ائتمه سى قيقاجييدى
مَرده شيرين ، نامرده چوْخ آجييدى
مظلوملارين حقّى اوْسته اَسَردى
ظالم لرى قيليش تكين كَسَردى

(٥٥)
مير مصطفا دايى ، اوجابوْى بابا
هيكللى ،ساققاللى ، توْلستوْى بابا
ائيلردى ياس مجلسينى توْى بابا
خشگنابين آبروسى ، اَردَمى
مسجدلرين ، مجلسلرين گؤركَمى

(٥٦)
مجدالسّادات گوْلردى باغلاركيمى
گوْروْلدردى بولوتلى داغلاركيمى
سؤز آغزيندا اريردى ياغلاركيمى
آلنى آچيق ، ياخشى درين قاناردى
ياشيل گؤزلر چيراغ تكين ياناردى

(٥٧)
منيم آتام سفره لى بير كيشييدى
ائل اليندن توتماق اوْنون ايشييدى
گؤزللرين آخره قالميشييدى
اوْننان سوْرا دؤنرگه لر دؤنوْبلر
محبّتين چيراخلارى سؤنوْبلر

(٥٨)
ميرصالحين دلى سوْلوق ائتمه سى
مير عزيزين شيرين شاخسِى گئتمه سى
ميرممّدين قورولماسى ، بيتمه سى
ايندى دئسك ، احوالاتدى ، ناغيلدى
گئچدى ، گئتدى ، ايتدى ، باتدى ، داغيلدى

(٥٩)
مير عبدوْلوْن آيناداقاش ياخماسى
جؤجيلريندن قاشينين آخماسى
بوْيلانماسى ، دام-دوواردان باخماسى
شاه عبّاسين دوْربوْنى ، يادش بخير !
خشگنابين خوْش گوْنى ، يادش بخير !

(٦٠)
ستاره عمّه نزيك لرى ياپاردى
ميرقادر ده ، هر دم بيرين قاپاردى
قاپيپ ، يئيوْب ، دايچاتكين چاپاردى
گوْلمه ليدى اوْنون نزيك قاپپاسى
عمّه مينده ارسينينين شاپپاسى

(٦١)
حيدربابا ، آمير حيدر نئينيوْر ؟
يقين گنه سماوارى قئينيوْر
داى قوْجاليب ، آلت انگينن چئينيوْر
قولاخ باتيب ، گؤزى گيريب قاشينا
يازيق عمّه ، هاوا گليب باشينا

(٦٢)
خانم عمّه ميرعبدوْلوْن سؤزوْنى
ائشيدنده ، ايه ر آغز-گؤزوْنى
مَلْكامِدا وئرر اوْنون اؤزوْنى
دعوالارين شوخلوغيلان قاتاللار
اتى يئيوْب ، باشى آتيب ، ياتاللار

(٦٣)
فضّه خانم خشگنابين گوْلييدى
آميريحيا عمقزينون قولييدى
رُخساره آرتيستيدى ، سؤگوْلييدى
سيّد حسين ، مير صالحى يانسيلار
آميرجعفر غيرتلى دير ، قان سالار

(٦٤)
سحر تئزدن ناخيرچيلار گَلَردى
قوْيون-قوزى دام باجادا مَلَردى
عمّه جانيم كؤرپه لرين بَلَردى
تنديرلرين قوْزاناردى توْسيسى
چؤركلرين گؤزل اييى ، ايسيسى

(٦٥)
گؤيرچينلر دسته قالخيب ، اوچاللار
گوْن ساچاندا ، قيزيل پرده آچاللار
قيزيل پرده آچيب ، ييغيب ، قاچاللار
گوْن اوجاليب ، آرتارداغين جلالى
طبيعتين جوانلانار جمالى

(٦٦)
حيدربابا ، قارلى داغلار آشاندا
گئجه كروان يوْلون آزيب ، چاشاندا
من هارداسام ، تهراندا يا كاشاندا
اوزاقلاردان گؤزوم سئچر اوْنلارى
خيال گليب ، آشيب ، گئچر اوْنلارى

(٦٧)
بير چيخئيديم دام قيه نين داشينا
بير باخئيديم گئچميشينه ، ياشينا




بير گورئيديم نه لر گلميش باشينا
منده اْونون قارلاريلان آغلارديم
قيش دوْندوران اوْركلرى داغلارديم

(٦٨)
حيدربابا ، گوْل غنچه سى خنداندى
آمما حئيف ، اوْرك غذاسى قاندى
زندگانليق بير قارانليق زينداندى
بو زيندانين دربچه سين آچان يوْخ
بو دارليقدان بيرقورتولوب ، قاچان يوْخ

(٦٩)
حيدربابا گؤيلر بوْتوْن دوماندى
گونلريميز بير-بيريندن ياماندى
بير-بيروْزدن آيريلمايون ، آماندى
ياخشيليغى اليميزدن آليبلار
ياخشى بيزى يامان گوْنه ساليبلار

(٧٠)
بير سوْروشون بو قارقينميش فلكدن
نه ايستيوْر بو قوردوغى كلكدن ؟
دينه گئچيرت اولدوزلارى الكدن
قوْى تؤكوْلسوْن ، بو يئر اوْزى داغيلسين
بو شيطانليق قورقوسى بير ييغيلسين

(٧١)
بير اوچئيديم بو چيرپينان يئلينن
باغلاشئيديم داغدان آشان سئلينن
آغلاشئيديم اوزاق دوْشَن ائلينن
بير گؤرئيديم آيريليغى كيم سالدى
اؤلكه ميزده كيم قيريلدى ، كيم قالدى

(٧٢)
من سنون تك داغا سالديم نَفَسى
سنده قئيتر ، گوْيلره سال بوسَسى
بايقوشوندا دار اوْلماسين قفسى
بوردا بير شئر داردا قاليب ، باغيرير
مروّت سيز انسانلارى چاغيرير

(٧٣)
حيدربابا ، غيرت قانون قايناركن
قره قوشلار سنَّن قوْپوپ ، قالخاركن
اوْ سيلديريم داشلارينان اوْيناركن
قوْزان ، منيم همّتيمى اوْردا گؤر
اوردان اَييل ، قامتيمى داردا گؤر

(٧٤)
حيدربابا . گئجه دورنا گئچنده
كوْراوْغلونون گؤزى قارا سئچنده
قير آتينى مينيب ، كسيب ، بيچنده
منده بوردان تئز مطلبه چاتمارام
ايوز گليب ، چاتميونجان ياتمارام

(٧٥)
حيدربابا ، مرد اوْغوللار دوْغگينان
نامردلرين بورونلارين اوْغگينان
گديكلرده قوردلارى توت ، بوْغگينان
قوْى قوزولار آيين-شايين اوْتلاسين
قوْيونلارون قويروقلارين قاتلاسين

(٧٦)
حيدربابا ، سنوْن گؤيلوْن شاد اوْلسون
دوْنيا واركن ، آغزون دوْلى داد اوْلسون
سنَّن گئچن تانيش اوْلسون ، ياد اوْلسون
دينه منيم شاعر اوْغلوم شهريار
بير عمر دوْر غم اوْستوْنه غم قالار